تجربه از سر ناچاری!

ساخت وبلاگ

مدتی است زنده نیستم و زندگی نمی کنم. همه چیز تظاهر به بودن است و عادی جلوه دادن همه چیز.

کودکان غزه

کودکان سوری

کودکان افغان

و ...

دنیایی فرو ریخته و بی رحم، تهی از انسانیت و مهربانی! دنیایِ رنج بر رنج و درد بر درد و مرگ بر مرگ!

تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 17:25

نمی توان چشم بست. چگونه می توان تو را که لطیف ترین و دل انگیزترین مخلوقی به جای کودکانه های پر ترانه بر بستر خاک دید و چشم پوشید. اگر «نمی توانم» را با هر دلیلِ بزدلانه ای تکرار کنیم بعدها چگونه می توانیم شعرِ « بخوان به نام گل سرخ» را در کلاس بخوانیم.«همین تویی تنها که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی»، گفتم بنویسید برای رسیدن به آزادی نگو باید اول دیگران بلند شوند، بعد من. منم تنها کسی که باید «زیباترین نغمه» را که نغمۀ آزادی ست، بخوانم. وقتی درس می دادم، ملتمسانه به آن ها نگاه می کردم. کلاس پر از سکوت می شد. هر لحظه دوست داشتم های های گریه کنم.اکنون همین منم تنها ... . تجربه از سر ناچاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 71 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 19:42

ببین در آینۀ جام نقش بندیِ غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی ... حافظ تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 63 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 19:42

هفتۀ گذشته برای کمیتۀ انظباطی رفتم مرکز. شب را کامل و طولانی خوابیدم! برخلاف این مدت که هرشب، ساعت ها در ذهنم با شیخ درگیر بودم، آن شب را بدون هیچ دغدغه ای خوابیدم! گفته بودند محجب باشم و در صورت امکان با چادر. نمی توانستم چادر بپوشم، ولی کوک شل و شلخته ای زیر مقنعه زدم. قیچی هم داخل کیفم گذاشتم تا به محض خارج شدن از اتاق، کوک را بشکافم! با دروغ و ریاکاری بزرگ شده ایم! اظهارت دروغ! الزام های دروغ! تعهدهای دروغ! اگر ننویسیم، اگر انجام ندهیم باید در خانه بمیریم و بپوسیم! شاید بهانه است، اما بهانه نیست. نتوانسته ایم غیر از این باشیم. در آینده کسی حق ندارد ما را سرزنش کند.در این جلسه برخلاف سایر مصاحبه ها، تعهدها و ... مصمم بودم اجازه ندهم عزت نفسم را نابود کنند. به هر قیمتی می خواستم حرمتِ وجدانم را حفظ کنم. شب قبل با خودم حساب کردم بروم یا نه و اگر رفتم چه جایگاهی را برای خودم تعریف کنم. مبنا را بر مدارایِ اولیه گذاشتم. اگر تند شدند، تند شوم. اگر تحقیر کردند، فریاد بکشم. اگر سرزنش کردند، تمسخر کنم. اگر تهدید کردند، استقبال کنم و اگر کوتاه آمدند، زبان درازی نکنم و به اکنون نگاه کنم. به اندازۀ عمل و تاوان آن و سنجش آن ها با یکدیگر فکر کردم. در جوابِ کسی که پرسید می ترسی، گفتم نه، ولی باید ضربه ای بزنم که با ضربه ای که می خورم موازنه کند. همکارم ژست مبارزان سیاسی را گرفته بود. من ژستی نداشتم. داغدار و خشمگین بودم. صدای مادران آبان و مهر و آذر و ... از گوشم خارج نمی شد.به غیر از یکی، بقیه ساکت بودند. فهمیدم اوضاع از چه قرار است. من هم چیزی نگفتم. گفتند از شما بیشتر از این توقع داشتیم. چرا از من توقع داشتند؟ چه توقعی داشتند؟بعد از جلسه رفتم دستشویی. به آینه نگاه کردم؛ اثری از ترس و تجربه از سر ناچاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 65 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 19:42

گفتی:شاعر کیست؟

گفتم: انسانی مزخرف، حسود و خودبزرگ بین! کسی که همۀ دنیا را از درک چرندیاتش عاجز می بیند!

ساکت شدی. نگاهی به من، نگاهی به دفتر شعرت!

یادم رفته بود تو هم شاعری! خیلی چیزهای دیگر یادم رفته بود. در سکوتی که همه چیز بر سر تو آوار شد، ته دلم گفتم: ببخشید، یادم رفته بود تو هم شاعری!

تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 14:37

چه روز سردی ست. باران، سرما و خرابی پکیج! این جا سرد است و خانه سردتر!

تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 11 فروردين 1399 ساعت: 18:01

موضوع مهمی نیست، فقط احتمالا هزاران نفر از مردم سرزمینم بمیرند، خودم بمیرم، دوستان و خانواده ام بمیرند! مهم نیست. اصلا مهم نیست، سر تو سلامت که لذت زندگی را از این سرزمین گرفته ای! خدا به تو طول عمر د تجربه از سر ناچاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 11 فروردين 1399 ساعت: 18:01

تا کنون تصور می کردم بعد از تغییر آدرس وبلاگ کسی از من نام و نشانی ندارد. امروز پیام اعظم را دیدم.(اعظمی که خیلی دوستش دارم، عاشقانه)، تعجب کردم! چند وقت پیش هم حرف هایی از همکارم شنیدم که باز به همین موضوع شک کردم! مثل کبک سرم را در برف کرده ام! پس اگر مخاطب دارم باید بهتر بنویسم! نباید فحش بدهم! عبارت سگ تو روح ... باید حذف شود و به خاطر بی ادبی از همه معذرت خواهی کنم.سگ به این زندگی، اینجا دنج نیست. اعظم، چه طور یادت مانده بود من جایی از وب چرت و پرت هایم را می نویسم؟!

تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 11 فروردين 1399 ساعت: 18:01

او را کشتند. چند روز است متحیر و گیج به عکس پروفایل ها نگاه می کنم. نمی دانم کِه هستم و در چه سرزمینی زندگی می کنم! این روزها فاصله ام با آن چه ملیت و سرزمین می گویند هزاربرابر بیشتر شده است. نمی توان تجربه از سر ناچاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 13:01

امشب کلافه ام، سوگوارم، دردمندم! 

امشب خسته ام، خسته هزار ساله! دیگر نمی دانم گریه هایم برای کیست یا برای چیست!  به ' ای کاش' هم دلخوش نمی کنم. 

کلافه ام.

خسته ام.

ناامیدم. 

متنفرم، متنفر!

 

تجربه از سر ناچاری!...
ما را در سایت تجربه از سر ناچاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmaninahid بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 13:01